هانیه وهابی - حسین فهمیده نوجوانی اهل قم است که با شروع جنگ تحمیلی و با وجود سن کمش تصمیم میگیرد برای دفاع از وطن به خرمشهر برود. او با مشکلات فراوانی روبهرو میشود اما با هوش خود، همهی این موانع را از سر راه برمیدارد.
با دوستان خود به خانوادهاش خبر میدهد که به جبهه رفته است و وقتی با مخالفت فرمانده اعزام نیرو روبهرو میشود، آنقدر اصرار میکند تا فرمانده متقاعد میشود یک هفته او را همراه خود به خرمشهر ببرد.
در این مدت استعداد و قابلیت خود را در همهی کارها نشان میدهد. در همین مدت کوتاه حضور در خرمشهر، همراه دوستش به نام محمدرضا شمس، مجروح میشود.
آن دو را به بیمارستان منتقل میکنند و با وجود مخالفت فرمانده آن گروه و با حالت مجروحیت، به خطوط مقدم در خرمشهر برمیگردد. با هجوم عراقیها، خرمشهر محاصره میشود.
محمدرضا شمس زخمی میشود و حسین با سختی و زحمت زیاد او را به پشت خط میرساند. به سنگر خود برمیگردد و میبیند تانکهای عراقی به طرف رزمندگان هجوم میآورند و درصدد محاصرهی آنها هستند.
حسین در حالی که تعدادی نارنجک به کمرش بسته و تعدادی نیز در دستش گرفته است، به طرف تانکها حرکت میکند. تیری به پای او میخورد اما زخم گلوله نمیتواند از ارادهی محکم او جلوگیری کند و حسین خود را به تانک پیش رو میرساند و آن را منفجر میکند.
افراد دشمن گمان میکنند حملهای از سوی نیروهای ایرانی صورت گرفته است. روحیهی خود را میبازند و با سرعت، تانکها را رها و فرار میکنند.